جدول جو
جدول جو

معنی نماز هکاردن - جستجوی لغت در جدول جو

نماز هکاردن
نماز خواندن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غُ بَ وَ دَ)
نماز گذاردن. نماز خواندن: به زیارت آمد و نماز گزارد و دعا کرد. (گلستان). گفت کجا نماز بگزارم ؟ من نمی خواهم که نماز در سراهای مجوس بگزارم. احوص او را گفت که نماز در خیمه ها می گزار. (تاریخ قم ص 250).
گر آن طاق ابرو شود قبله ساز
نمازی گزارم به شرح نیاز.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غِکَ دَ)
نماز خواندن. نماز گزاردن
لغت نامه دهخدا
(غِ کَ دَ)
تصلیه. (دهار). تسبیح. (تاج المصادر بیهقی). نماز خواندن. نماز گزاردن. نماز گذاشتن. فریضۀ صلاه ادا کردن: باز منصور برخاست پس از آنکه او (بومسلم خراسانی) کشته شد دو رکعت نماز کرد. (تاریخ سیستان). امیر محمود میان دو نماز از خواب برخاست و نماز پیشین بکرد. (تاریخ بیهقی). نماز زیاده کردن کار پیرزنان است و روزه افزون داشتن صرفۀ نان. (خواجه عبداﷲ انصاری).
سپس یار بد نماز مکن
که بخفته ست مار در محراب.
ناصرخسرو.
بخورم گر ز دست توست نبید
نکنم گر خلاف توست نماز.
سعدی.
پارسایان روی در مخلوق
پشت بر قبله می کنند نماز.
سعدی.
نگفتی که قبله است خاک حجاز
چرا کردی امروز از این سو نماز.
سعدی.
ای کبک خوش خرام که خوش می روی به ناز
غره مشو که گربۀ عابد نماز کرد.
حافظ.
، نماز بردن. تعظیم کردن. سجده کردن. سر به احترام فرودآوردن. کرنش کردن: بدان جامه پیش کیکاوس اندر رفت و هیچ نماز نکرد و گفت نه سلام و نه سجده تو را. (مجمل التواریخ). رجوع به نماز بردن شود
لغت نامه دهخدا
اندوه خوردن، حرص و جوش خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تمام هکاردن
فرهنگ گویش مازندرانی
مالیدن پماد بر بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رقصیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پرهیز هکردن، دوری کردن، خودداری کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
نعل کردن ستور
فرهنگ گویش مازندرانی
نشا کردن، کاشتن برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
نام گذاری کردن
فرهنگ گویش مازندرانی